144
شبانه
به گوهرِ مراد
کوچه ها باریکن
دُکّونا
بسته س،
خونه ها تاریکن
تاقا
شیکسته س،
از صدا
افتاده
تار و کمونچه
مُرده می برن
کوچه به
کوچه.
□
نگا کن!
مُرده ها
به مُرده
نمی رن،
حتا به
شمعِ جون سپرده
نمی رن،
شکلِ
فانوسی ین
که اگه خاموشه
واسه نَف نیس
هَنو
یه عالم نف توشه.
□
جماعت!
من دیگه
حوصله
ندارم
به «خوب»
امید و
از «بد» گله
ندارم.
گرچه از
دیگرون
فاصله
ندارم،
کاری با
کارِ این
قافله
ندارم!
□
کوچه ها
باریکن
دُکّونا
بسته س،
خونه ها
تاریکن
تاقا
شیکسته س،
از صدا
افتاده
تار و
کمونچه
مُرده
می برن
کوچه به
کوچه...
۱۳۴۰