شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
نمی رقصانمت چون دودی آبی رنگ...
احمد شاملو
احمد شاملو( هوای تازه )
283

نمی رقصانمت چون دودی آبی رنگ...

نمی گردانمت در بُرجِ ابریشم
نمی رقصانمت بر صحنه هایِ عاج: ــ
شبِ پاییز می لرزد به رویِ بسترِ خاکسترِ سیرابِ ابرِ سرد
سحر، با لحظه هایِ دیرمانش، می کشاند انتظارِ صبح را در خویش...
دو کودک بر جلوخانِ کدامین خانه آیا خوابِ آتش می کُنَدْشان گرم؟
سه کودک بر کدامین سنگفرشِ سرد؟
صد کودک به نمناکِ کدامین کوی؟
نمی رقصانمت چون دودی آبی رنگ
نمی لغزانمت بر خواب هایِ مخملِ اندیشه یی ناچیز: ــ
حبابِ خنده یی بی رنگ می ترکد به شب گرییدنِ پائیز اگر در جویبارِ تنگ،
وگر عشقی کزو امید با من نیست
درین تاریکیِ نومید ساید سر به درگاهم ــ
دو کودک بر جلوخانِ سرایی خفته اند اکنون
سه کودک بر سریرِ سنگفرشِ سرد و صد کودک به خاکِ مرده یِ مرطوب.
نمی لغزانمت بر مخملِ اندیشه یی بی پای
نمی غلتانمت بر بسترِ نرمِ خیالی خام:
اگر خواب آورست آهنگِ بارانی که می بارد به بامِ تو
وگر انگیزه یِ عشق است رقصِ شعله یِ آتش به دیوارِ اتاقِ من،
اگر در جویبارِ خُرد، می بندد حباب از قطره هایِ سرد
وگر در کوچه می خواند به شوری عابرِ شبگرد ــ
دو کودک بر جلوخانِ کدامین خانه با رویایِ آتش می کنند تن گرم؟
سه کودک بر کدامین سنگفرشِ سرد؟
و صد کودک به نمناکِ کدامین کوی؟
نمی گردانمت بر پهنه هایِ آرزویی دور
نمی رقصانمت در دودناکِ عنبرِ امید:
میانِ آفتاب و شب برآورده ست دیواری ز خاکستر سحر هرچند،
دو کودک بر جلوخانِ سرایی مرده اند اکنون
سه کودک بر سریرِ سنگفرشِ سرد و صد کودک به خاکِ مرده یِ مرطوب.
۱۳۳۰