253
نوروز در زمستان
سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه می آید،
بی جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانه ی رنگین بر آینه.
سالی
نوروز
بی گندمِ سبز و سفره می آید،
بی پیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بی رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
همراهِ به درکوبی مردانی
سنگینی بارِ سال هاشان بر دوش:
تا لاله ی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوع اش را
و تاقچه ی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتاب های ممنوع
تقدیس شود.
در معبرِ قتلِ عام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچه ها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیش باز خواهد شد.
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.
نوروزِ ۱۳۵۶ و پاییزِ ۱۳۷۲