شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
باران
احمد شاملو
احمد شاملو( دشنه در دیس )
173

باران

تارهای بی کوک و
کمانِ بادِ ولنگار
باران را
گو بی آهنگ ببار!
غبارآلوده، از جهان
تصویری باژگونه در آبگینه ی بی قرار
باران را
گو بی مقصود ببار!
لبخندِ بی صدای صد هزار حباب
در فرار
باران را
گو به ریشخند ببار!
چون تارها کشیده و کمانکشِ باد آزموده تر شود
و نجوای بی کوک به ملال انجامد،
باران را رها کن و
خاک را بگذار
تا با همه گلویش
سبز بخواند
باران را اکنون
گو بازیگوشانه ببار!
۲۶ دیِ ۱۳۵۵
رم