315
سرودِ آن کس که از کوچه به خانه باز می گردد
نه در خیال، که رویاروی می بینم
سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد.
خاطره ام که آبستنِ عشقی سرشار است
کیفِ مادر شدن را
در خمیازه های انتظاری طولانی
مکرر می کند.
□
خانه یی آرام و
اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
تا نخستین خواننده ی هر سرودِ تازه باشی
چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛
چرا که هر ترانه
فرزندی ست که از نوازشِ دست های گرمِ تو
نطفه بسته است...
میزی و چراغی،
کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،
و بوسه یی
صله ی هر سروده ی نو.
و تو ای جاذبه ی لطیفِ عطش که دشتِ خشک را دریا می کنی،
حقیقتی فریبنده تر از دروغ،
با زیبایی ات ــ باکره تر از فریب ــ که اندیشه ی مرا
از تمامیِ آفرینش ها بارور می کند!
در کنارِ تو خود را
من
کودکانه در جامه ی نودوزِ نوروزیِ خویش می یابم
در آن سالیانِ گم، که زشت اند
چرا که خطوطِ اندامِ تو را به یاد ندارند!
□
خانه یی آرام و
انتظارِ پُراشتیاقِ تو تا نخستین خواننده ی هر سرودِ نو باشی.
خانه یی که در آن
سعادت
پاداشِ اعتماد است
و چشمه ها و نسیم
در آن می رویند.
بامش بوسه و سایه است
و پنجره اش به کوچه نمی گشاید
و عینک ها و پستی ها را در آن راه نیست.
□
بگذار از ما
نشانه ی زندگی
هم زباله یی باد که به کوچه می افکنیم
تا از گزندِ اهرمنانِ کتاب خوار
ــ که مادربزرگانِ نرینه نمای خویش اند ــ امانِمان باد.
تو را و مرا
بی من و تو
بن بستِ خلوتی بس!
که حکایتِ من و آنان غمنامه ی دردی مکرر است:
که چون با خونِ خویش پروردمِشان
باری چه کنند
گر از نوشیدنِ خونِ منِشان
گزیر نیست؟
□
تو و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
من و خانه مان
میزی و چراغی...
آری
در مرگ آورترین لحظه ی انتظار
زندگی را در رؤیاهای خویش دنبال می گیرم.
در رؤیاها و
در امیدهایم!
۲۴ اردیبهشتِ ۱۳۴۲