شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
مرثیه
احمد شاملو
احمد شاملو( آیدا، درخت، خنجر و خاطره )
151

مرثیه

گفتند:
-« نمی‌خواهیم
نمی‌خواهیم
که بمیریم! »
گفتند:
- «دشمنید!
دشمنید!
خلقان را دشمنید! »
چه ساده
چه به سادگی گفتند و
ایشان را
چه ساده
چه به سادگی
کشتند!
و مرگِ ایشان
چندان موهن بود و ارزان بود
که تلاشِ از پی زیستن
به رنج‌بارتر گونه‌یی
ابلهانه می‌نمود:
سفری دُشخوار و تلخ
از دهلیزهای خَم‌اندرخَم و
پیچ‌اندر‌پیچ
از پی هیچ!
نخواستند
که بمیرند
یا از آن پیش‌تر که مرده باشند
بارِ خِفّتی
بر دوش
برده باشند.
لاجرم گفتند:
- « نمی‌خواهیم
نمی‌خواهیم
که بمیریم! »
و این خود
وِردگونه‌یی بود
پنداری
که اسبانی
ناگاهان به تَک
از گردنه‌های گردناکِ صعب
با جلگه فرود آمدند
و بر گُرده‌ی ایشان
مردانی
با تیغ‌ها
برآهیخته.
و ایشان را
تا در خود بازنگریستند
جز باد
هیچ
به کف‌اندر
نبود. –
جز باد و به جز خونِ خویشتن،
چرا که نمی‌خواستند
نمی‌خواستند
نمی‌خواستند
که بمیرند.
۷ اسفندِ ۱۳۴۴