149
مرثیه
برای نوروزعلی غنچه
راه
در سکوتِ خشم
به جلو خزید
و در قلبِ هر رهگذر
غنچه ی پژمرده یی شکفت:
«ـ برادرهای یک بطن!
یک آفتابِ دیگر را
پیش از طلوعِ روزِ بزرگش
خاموش
کرده اند!»
و لالای مادران
بر گاه واره های جنبانِ افسانه
پَرپَر شد:
«ـ ده سال شکفت و
باغش باز
غنچه بود.
پایش را
چون نهالی
در باغ های آهنِ یک کُند
کاشتند.
مانندِ دانه یی
به زندانِ گُل خانه یی
قلبِ سُرخِ ستاره یی اش را
محبوس داشتند.
و از غنچه ی او خورشیدی شکفت
تا
طلوع نکرده
بخُسبد
چرا که ستاره ی بنفشی طالع می شد
از خورشیدِ هزاران هزار غنچه چُنُو.
و سرودِ مادران را شنید
که بر گهواره های جنبان
دعا می خوانند
و کودکان را بیدار می کنند
تا به ستاره یی که طالع می شود
و مزرعه ی بردگان را روشن می کند
سلام
بگویند.
و دعا و درود را شنید
از مادران و از شیرخوارگان؛
و ناشکفته
در جامه ی غنچه ی خود
غروب کرد
تا خونِ آفتاب های قلبِ ده ساله اش
ستاره ی ارغوانی را
پُرنورتر کند.»
□
وقتی که نخستین بارانِ پاییز
عطشِ زمینِ خاکستر را نوشید
و پنجره ی بزرگِ آفتابِ ارغوانی
به مزرعه ی بردگان گشود
تا آفتاب گردان های پیشرس به پا خیزند،
برادرهای هم تصویر!
برای یک آفتابِ دیگر
پیش از طلوعِ روزِ بزرگش
گریستیم.
مهر ۱۳۳۰