642
غزل افتاده بر خاک
هرگز نگنجد در بیان عشق و تولّای شما
بر خاك میافتد غزل در پیش بالای شما
ای چرخ گیتی حلقهی سیمین لعل خاتمت
در بر گرفته چون نگین صحن معلّای شما
بالاتر از هفت آسمان بر بام عرش لامكان
گلدستهها و گنبد زرد مطلّای شما
گوش دلم را مینوازد نغمة نقّارهها
وقت نماز عشق شد اندر مصلّای شما
ای شه مدد كردی مرا از لا اله بگذرم
كی میرسم در پشت هیچستان به الاّی شما
ای خادمین آستان هرگز ندیدم در جهان
در بخشش و جود و كرم شاهی چو مولای شما
اندر سماع و حلقهی عشّاق دیدم عرشیان
مست رخ همچون مه و مجنون لیلای شما
گر یك نظر شام اجل بر بندهی خویش افكنی
تا صبح محشر مستم از چشمان شهلای شما
ای اسوه تسلیم حق در عین خشنودی رضا
چشم حقیقت خاك بر اقدام والای شما