493
صفای عشق
ای پادشاه صورت و معنی، خدای عشق
ای مظهر و تجلی بی منتهای عشق
كاخ بلند عشق تو شوری به پا كند
بر سردی و خموشی ویرانههای عشق
تو آبروی عشق در این روزگاری و
یادآور حماسهی خون، كربلای عشق
گفتی ببخش بر همه، هر ظلم ناروا
بر جای كینه، دل شده اكنون سرای عشق
مردافكن است بادهی تلخی كه دادهای
ای جام شوكران حقیقت نمای عشق
آئینهای و در تو توان دید كُنه خود
بر گو درون دل چه نشاندم به جای عشق
دانی ز رفتنت دل من غرق خون شده
بازآ كه خانه بیتو ندارد صفای عشق
خواندم نماز واجب آیات خاص خود
خورشید من گرفته كجا شد خدای عشق
خدمت كنیم بر همه عالم به سان تو
دنبال گر كنیم تو ای ردّ پای عشق
این جسم و روح و جان حقیقت فدای تو
یعنی تمام عالم هستی فدای عشق