511
پنجره ی آرزو
گهی آشفته از دوری گهی مستم به یاد تو
گهی دیوانه از عشقت گهی پر شور و شاد تو
به دریا میزنم دل را ز طوفانش خبر دارم
هر آنچه داشتم روزی همه دادم به باد تو
نه سر دارم كه اندیشد نه پا دارم كه بر خیزد
نه ترس از چشم بدخواهان كه دارم ان یكاد تو
بزرگ عالمان گردم اگر یك قطره بر گیرم
ز اقیانوس علم بیكران یعنی سواد تو
ببستم بند دل بر پنجره فولادیات مولا
بگیرم حاجت خود را از این باب المراد تو
به راه مدرسه هر روز از صحنت گذر كردم
تو گویی بودهام روزی غلام خانهزاد تو
رضا جان دستگیری كن ببین عین نیازم من
ز من گر رو بگردانی برم نام جواد تو
هزاران چیز دانستم نفهمیدم حقیقت را
عطا كردی به من علمی شدم عبد عباد تو