530
اسوه شکیبایی
داغ تمام عالم بر سینهام نشسته
طوفان سهمگین و این كشتی شكسته
ای آسمان تیره كو كوكب هدایت
آخر كجا برم من این داغدیده دسته
زنهای داغ بر دل وین كودكان گریان
یك كاروان كبوتر با بالهای بسته
این دود خیمههای اهل رسول باشد
دستم بگیر امشب ای خضر پیخجسته
آخر همه كسم را ای آسمان گرفتی
از گریه مردمانم در خون دل نشسته
ای آبروی عالم خاموش شد لبانت
خواهر فدای لبها آن لعل باغ پسته
بیرحم مردمانی اینگونه دیده بودی
زد تیر برگلوی نوزاد تازه رسته
تنها به روی خاك و سرها به روی نیزه
پرپر شدند گلها امروز دسته دسته
آید نوای قرآن از آن سر بریده
آوا خدا دهد سر از یك رگ گسسته
آن نا نجیب پرسد در كربلا چه دیدی
زیبا رخ كسانی كز بند خاك رسته
عشق است آنچه دیدم مردی برآمد از خود
دست از دو دست یكجا از بهر یار شسته
این انتهای عشق انسان بود به هستی
خون از گلوی آدم تا بام عرش جسته
چون شمع گر بسوزی زین غم رواست امشب
در عرش هر كه دیدم بر این كمر ببسته
در زیر كوهی از غم قدم خمید كز آن
روشن شود حقیقت بر قلبهای خسته