495
کتاب عشق
من عالم معنی را نی دیده نه صرافم
عمری است خیالات و اوهام به هم بافم
بی پرده سخن گویم بیاذن تو در محفل
ابراز كنم خود را بیهوده همی لافم
تو در دل من بودی غافل ز تو بودم من
دنبال تو میگشتم هر لحظه در اطرافم
ای یوسف كنعانی دریاب زلیخا را
در عشق تو در عالم مشهور به اسرافم
ای ساقی میخانه بی باده خمارم من
این جام مرا بستان پر كن ز می صافم
در عشق شرابی تو من مست و پریشانم
در علم كتابی تو من غرق سر كافم
ای چاشنی آتش كی منفجرم سازی
من هستهای از نورم با موج تو بشكافم
چون بر تو نظر كردم در آئینه رویت
در بهت و عجب دیدم عنقای سر قافم
آنگه كه بجز فكرت چیزی نبود در سر
در درس حقیقت بین استادی و اشرافم