539
شادی
مقصود ز پیدایش این سلسله شادی است
یک غصه برای دل بیچاره زیادی است
چون آخر عشق است پرستیدن معشوق
تنها هدف خلق جهان فهم عبادی است
این قصه نوشته است به تقدیر که جبری است
اما تو نوشتی به ازل اینکه ارادی است
از هیچ برون کرد خداوند جمادات
نامی شود و رشد کند هر چه جمادی است
حیوان ز نما آید و روزی شود آدم
آدم به خدا می رسد آخر که معادی است
آرامش و شادی همه در عشق نهان است
آیا به جز از عشق از این خلق مرادی است؟
آیا بود آن یار کند یاد حقیقت
در خاطر ما غیر غم یار چه یادی است