529
خواب عشق
پیری ز جنس باران آمد به خوابم امشب
کز باده وجودش مست و خرابم امشب
با یک اشاره شوری در دل به پا نمود و
زد آتشی به قلبم در انقلابم امشب
غرق عرق بسوزم همچون تب شقایق
وز درد عشق نابش در التهابم امشب
صد پیچ عقل و دانش از ذهن من گشوده
در حلقه های زلفش در پیچ و تابم امشب
آن بیکران یکانه محدودیت ندارد
بشکسته مرزهای حد و حسابم امشب
من چاره ای ندارم جز عشق روی ماهش
وارد شده چو جبری در انتخابم امشب
آنقدر مست اویم کز خود خبر ندارم
مستی کجا خود من جام شرابم امشب
برداشت پرده ها را دیدم که نیستم من
او بود همچو دریا ذهن حبابم امشب
هر دو جهان نهفته در خال هندوی او
دیوانه رخ آن عالیجنابم امشب
شب غرق نور او شد خرم ز شور او شد
همچون طلوع صبح یک آفتابم امشب
عشق و محبت از او جاری است در حقیقت
در دفتر غزل ها یک شعر نابم امشب