581
مظهر عشق و خدمت و پاکی
از آن دم كز برم رفتی بسر شد صبر و آرامم
فتد عكس رخت هر دم به روی باده در جامم
تو با یك غمزه صدها شعله در این دل بپا كردی
چو دیدی در میان پختگان عشق تو خامم
ز دوری آتش عشقت فزون گشته ز حد بیرون
دل من سوخت دودش رفته تا عرش از سر بامم
تو صید مرغ وحشی خوب میدانی ولی جانا
چرا رفتی رها كردی دل افتاده در دامم
پر از درد و غم و رنج و ملالت بود این سینه
طبیبا تا تو را دیدم ز خاطر رفت آلامم
چنان مستم كه هیچ از آرزوهایم نماندستی
نمیدانم چه میكردم چه بود آن روزها نامم
تو را تا دیدم ای مهرو تمام خوبرویان را
ز دل بیرون نمودم چون تو گشتی مرشد تامم
دعای خیر تو هر دم گره بگشاید از كاری
بدون ادعا خاصی من اما مدعی عامم
شوم روزی فدای تو فنا در جان جانانت
اگر بر جای پای تو گذارم یك به یك گامم
تو یاری كن كه روزم را كنم آغاز با عشقت
و با عشق خودت پركن تمام صبح تا شامم
به عشق توست ممكن بخشش و مهر و سبكباری
برای پاكی و تقوی بده از همتت وامم
كمك كن تا كه با عشقت مؤثرتر كنم خدمت
نباشد ذرهای روی و ریا در بین اقلامم
به من توفیق ده تا چون تو خیر خلق را خواهم
توكل جای حرص آید نترسم از سرانجامم
سپاس و شكر و تسلیم و رضایت از تو آموزم
همه دانند در عالم كه از مهدی است اسلامم
بیا و جلوه بنما تا حقیقت رنگ و بو گیرد
كه تلخ است از غمت كامم پریشان است ایامم