شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
رقص خاص
ابوالفضل حقیقت
ابوالفضل حقیقت( راه محبت )
598

رقص خاص

ز فراغ خود ندانی که به حال من چه کردی
به دلم فتاده شور و شر اینکه بر نگردی
تو تکی میان گل ها به همان نگاه اول
که بود ز دور پیدا که تو منحصر به فردی
تو که سنگدل نبودی بنشین دمی و بنگر
ز غمت چه مانده از من دل خون و روی زردی
تو به غمزه آتشی بر دل داغ من فکندی
که به سال و مه نگیرد به مرور رو به سردی
همه ی وجود من را بگرفته درد و ماتم
تو بخند تا ببینی که دوای هر چه دردی
به دو بال عشق و خدمت تو به آسمان پریدی
و چنان سبک که گویی پر کاه یا چو گردی
عجبم چگونه چون تو برسم به قله زانکه
به صعود تپه ماندم و تو صخره می نوردی
به ستیز با رذائل همه عمر در تلاشی
چو بهادری که دائم به جهاد در نبردی
چو تو آمدی به میدان همه مات رقص خاصت
نه سماع شمس بود و نه چو رقص سهروردی
صنما هر آنکه روزی برسد به این حقیقت
همه عمر گرد رویت به ملازمت بگردی