776
چرا باران نمی بارد؟
در این صحرای خشکیده چرا باران نمی بارد؟
چرا رفتی؟ چرا دیگر به جسمم جان نمی بارد؟
تو ابری از یقین بودی و رفتی زآسمان من
دگر بر قلب من بارانی از ایمان نمی بارد
درونم خشک گشته چشمه آگاهی و حکمت
دگر آیات خیس سوره لقمان نمی بارد
پر از اندوه و غم شد سرزمین ما بدون تو
دگر آن برف شادی بر سر مستان نمی بارد
بیا پیدا کن این گمگشته را در سمت تاریکی
نباشی ماه من نوری به تارستان نمی بارد
نوای عشق از هر تار صوتی در گلوی تو
بر این ویران سرای ناله و افغان نمی بارد
ز تیر داغ تابستان جگر سوزست این سینه
به جز باران اشک و خون به خشکستان نمی بارد
حقیقت هم نمی گوید دگر ابیات بارانی
چرا شعری ز خیامان و عطاران نمی بارد