149
آرمان شهر
یار سلام می کند شهر قیام می کند
مژده فتح می دهد وعده تمام می کند
عطف زمانه می رسد شعر و ترانه می رسد
عکس رخ چو ماه او خنده به جام می کند
پاک شوند سینه ها از اثرات کینه ها
فاضله المدینه ها مشهد و شام می کند
جرم نمی کند کسی ملک بدون محبسی
هرچه پلیس و وارسی تیغ نیام می کند
شهر بدون پاسبان عشق به رنگ آسمان
خیمه زده است بر زمین عیش تمام می کند
مرز گسسته می شود محکمه بسته می شود
بحث تمام می شود ختم کلام می کند
جمع شود حصارها یکّه شود دیارها
هرکه به هرکجا دلش گفت مقام می کند
ارتش و تانک می رود بیمه و بانک می رود
حذف ز کلّ زندگی پول و سهام می کند
می شکند تفنگ را هرچه نماد جنگ را
کل حیات وحش را یکسره رام می کند
فرد ز روی راحتی کار چهار ساعتی
از سر عشق بی ریا خدمت عام می کند
هرچه بماند از زمان مهر به پیر و کودکان
گشت و گذار بر جهان شادی تام می کند
هرکه به هر شریعتی یا که به هر طریقتی
درک کند حقیقت و حسن ختام می کند