160
بخوان به نام دوست
دل در هوای روی تو پرواز می کند
جان با نوای عشق تو آواز می کند
گفتی بخوان و صبح دم الهام شد غزل
اقرأ باسم ربّکَ اعجاز می کند
آهنگ هر نفس که تو بر خاک می کشی
همچون ترانه کوک دلِ ساز می کند
در این فضای بسته دل تنگ من گرفت
شعری بگو که پنجره را باز می کند
هان ای طبیب خسته دلان نبض من بگیر
ضعف تپش ز چیست؟ چرا ناز می کند؟
آن روی همچو ماه تو روشن شب مرا
در پیچ و تاب پر شکن ماز می کند
بوی بهار از نفست ای مسیح دم
صدها قصیده در دلم آغاز می کند
یک بیت شعر ناب تو این بنده بی نیاز
از مثنوی صد منِ یک غاز می کند
من توبه کرده ام ز فراز و نشیب عشق
چشمت فریب خانه برانداز می کند
مرهم تویی به زخم حقیقت مرو که باز
این زخم های کهنه دهن باز می کند