شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
کندوی چشمانت
ابوالفضل حقیقت
ابوالفضل حقیقت( غزلیات تازه )
156

کندوی چشمانت

ستاره خلق می گردد دمادم روی چشمانت
هزاران کهکشان روییده در مینوی چشمانت
به سمت چشم های تو شعاع نور خم گردد
ز جذب آن سیه چاله به مردم توی چشمانت
در این بیشه به گوش کس نیاید غرش شیری
شکار شیر نر شد پیشه آهوی چشمانت
بنوشم آب چشمت را که درمان می کند دردم
ز شیرینی عسل دارد به دل کندوی چشمانت
اذان گویند هنگام پریشانی زلف تو
و محراب نماز من شده ابروی چشمانت
مرا با خود ببر تا پشت هیچستان تنهایی
بود دست خدا پنهان پس جادوی چشمانت
دل من آهن و مجذوب مغناطیس چشم تو
کشد دل را به سوی تو ابر نیروی چشمانت
ز بیماری چشم تو شنیدم بارها اما
علاج درد بی درمان بود داروی چشمانت
من از وقتی تو را دیدم نمی بینم دگر خود را
و می گردد شبانگاهان دلم در کوی چشمانت
هزاران لشکر غم بر زمین افتند وقتی که
دلم چادر زند یک لحظه در اردوی چشمانت
بریده بر تن هستی مرصع جامه ای زیبا
خدا وقتی رقم زد بر ورق الگوی چشمانت
دلم در سینه می لرزد ز تندر آذرخشی که
به جان دیده زد یک لحظه رو در روی چشمانت
ردیف سرو مژگانت دو سوی چشمه کوثر
شده جنات تجری آیه نیکوی چشمانت
به بستان تو ریحان روید از شکر و شکیبایی
حقیقت را نهان کردی تو در پستوی چشمانت