529
بازگشت
آی آدمهای مظلوم و ستمدیده که عمری انتظار ناجی موعود را دارید
الا ای آنکه میگویی مسیحا باز میگردد
تو ای بنشسته اندر آرزوی بازگشت دیگر زرتشت یا بودا
من اینک مژدهای دارم ز فال دوش
رسد آخر به سر آن انتظار تلخ و طولانی
صدای پای آن منجی کنون از راه میآید
□
زدم فالی و دیدم مردی از مشرق سوار اسب میآید
قبایی رنگ آتش بر تنش دارد
و خال گونهاش چونان که میگفتند دل را میدهد بر باد
شکوهش چون خدا بر عرش
لرزاند تمام پایههای کاخهای حاکمان نابجا بنشسته بر تخت حکومت را
□
صدای دعوت زرتشت گاهی میرسد بر گوش
و راما باز می گردد
صدای پای بودا را شنیدم من
و موسی با عصای خویش عزم آمدن دارد
فضا پر گشته از عطر نفسهای مسیحایی
مسلمانان ز مشرق بوی احمد میرسد انگار
صدای گامهای استوار مردی از کوی محمد میرسد بر گوش
دهد هشدار او بر اهل تاریکی
سحر آمد
بساط تیرگی برچیده خواهد شد