145
شمارهٔ ۶۱ - نشان یار می جویم
بخود مشغول می گردم که از خود یار می جویم
گهی در دل گهی درسینه افگار می جویم
دمی کو هست پیشم تا نگردد هیچکس آگه
همی گویم نشانش از در و دیوار می جویم
ببین در سر چه ها دارم زهی فکر محال من
ره و رسم وفا زان کافر خونخوار می جویم
ترا از من همی جستند مردم پیش از این اکنون
همی گردم به هر جانب ترا ز اغیار می جویم
به بوی تو دل صد پاره من ماند در بستان
کنون هر پاره آن از سر هر خار می جویم
چنان شدکشتی محیی که گریکدم شود غائب
همان ساعت نشان او ز پای دار می جویم