95
شمارهٔ ۶۸ - غزل پوشالی
چه داد خواهی از این دادخواه پوشالی
ز شاه کشور جم جایگاه پوشالی
بجای تاج کیانی و تخت جم مانده است
حصیر پاره بجا و کلاه پوشالی
بقدر یک سر موئی عدو نیندیشد
از این سپهبد و از این سپاه پوشالی
ز آه سینه پوشالی آتش افروزیم
بکاخ و قصر و باین بارگاه پوشالی
ببین چه غافل و آرام خفته این ملت
چو گوسفند در آرامگاه پوشالی
پناه ملت مجلس بود چو گردد چاه
پناهگاه بسوز این پناه پوشالی
بگو چگونه ز دنیا گذشته ای درویش
که دل نمیکنی از خانقاه پوشالی
بهار آمد و عارف نمیشود سرسبز
ز باغ و لاله و خرم گیاه پوشالی