102
شمارهٔ ۶۷ - اشعار عارف بمناسبت خودکشی شاعری جوان
اشگ بعد از تو جهان آب نما کرده بچشم
دوری از دیده ببینی که چه ها کرده بچشم
چشم آن کارگشائی که ز دل کرد دلم
خون شد آن قرض ز خونابه ادا کرده بچشم
سینه میسوزد و آن دود کز آن بیرون است
سیل اشکش همه چون ابرسما کرده بچشم
قد بالای تو را مرگ چو از پا افکند
زندگی را چو هیولای بلا کرده بچشم
آن فشاریکه تو را کرد بکشتن وادار
بود مرگ تو بدل رخنه و جا کرده بچشم
در نظرها همه جا مردمک دیده مرا
خار چون مردمک بیسر و پا کرده بچشم
زحمت تربیت پای توام دست اجل
برده صد خار درآورده ز پا کرده بچشم
بعد سرو قدت هر گلبن نورسته که دید
در بهاران همه چون هرزه گیا کرده بچشم
بی تو ای پای بسر شرم سرافکندگیم
پسر غم پدر شرم و حیا کرده بچشم
چشم بعد از تو بدل آنچه که کرده است بجاست
دل هم البته تلافی بسزا کرده بچشم
بی رخت ملک سلیمان به سلیمان غم دل
حبس اسکندر و زندان بلا کرده بچشم