108
شمارهٔ ۶۱ - سپاه عشق
سپاه عشق تو ملک وجود ویران کرد
بنای هستی عمرم بخاک یکسان کرد
چگویمت که چه کرده است خواهی ار دانی
بدانکه آنچه که ناید بگفتگو آن کرد
چه کرد عشق تو عاجز ز گفتنم آن کرد
بمن که دوره شوم قجر بایران کرد
خدا چو طره زلفت کند پریشانش
کسیکه مملکت و ملتی پریشان کرد
الهی آنکه به تنگ ابد دچار شود
هر آن کسیکه خیانت بملک ساسان کرد
باردشیر غیور دراز دست بگو
که خصم ملک تو را جزو انگلستان کرد
خرابی آنچه بدل کرد والی حسنش
باصفهان نتوان گفت ظل سلطان کرد
چو جغد بر سر ویرانه های شاه عباس
نشست عارف و لعنت بگور خاقان کرد