شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۴۱ - بی هنری و تن آسائی
عارف قزوینی
عارف قزوینی( غزل‌ها )
97

شمارهٔ ۴۱ - بی هنری و تن آسائی

ببند ای دل غافل بخود ره گله را
زیان بس است ز مردم ببر معامله را
فراخنای جهان بر وجود من تنگ است
تو نیز تنگتر از این مخواه حوصله را
دل تو ز آهن و من ره بدان از آن جویم
که راه آهن کرده است وصل فاصله را
شدند ده دله و اجنبی پرست، منم
که میپرستم ایران پرست یکدله را
تو ای دویده بیابان رنج بهر وطن
بچشم من بنه آن پای پر ز آبله را
بهیچ مملکت و ملت این نبوده و نیست
بدست گرگ، شبانی رها کند گله را
مراست رأی کز این بعد انتخاب کنند
وکیل خولی و شمر و سنان و حرمله را
اگرچه دختر فکر تو حامله است عارف
بگو مترس و ببین مرد های حامله را