101
شمارهٔ ۳۳ - حال دل
حال دل با تو مرا اشک بصر میگوید
راز پنهان من از خانه بدر میگوید
سرزد از کوه مرا ناله ولی در گوشش
گوئی آهسته سخن لال بکر میگوید
در خم باده فتم تا نکشم ننگ خمار
زانکه النار و لا العار پدر میگوید
حرف قحط است مگر باز بمنبر واعظ
از قضا و قدر و عالم ذر میگوید
بوالبشر یک غلطی کرد که شیطان تا حشر
ذیحق است ار بد از افراد بشر میگوید
دست دادند بهم ریشه ما را کندند
حال امروز به از تیشه تبر میگوید
این سخن گر بنویسند به زر جا دارد
الحق عارف سخن سکه به زر میگوید