137
شمارهٔ ۳۱ - خیال عشق
خیال عشق تو از سر بدر نمی آید
ز من علاج بجز ترک سر نمی آید
الهی آنکه نبودی نهال قد بتان
که جز جفا ثمر از این شجر نمی آید
وفا و مهر ز خوبان طمع مکن ز آنروی
که بوی مهر ز جنس بشر نمی آید
برفت دل پی تفتیش کار یار و رقیب
دمی بایست که دل بیخبر نمی آید
چه حیله کرد زلیخا بکار یوسف مصر
که این پسر بسراغ پدر نمی آید
تو عدل و داد ز نسل قجر مدار امید
که از نژاد ستم دادگر نمی آید
سروش گفت چو عارف سخنور استادی
نیامده است بدوران دگر نمی آید