شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۳ - قافله سالار دل
عارف قزوینی
عارف قزوینی( غزل‌ها )
111

شمارهٔ ۳ - قافله سالار دل

تا گرفتار بدان طره طرار شدم
بدو صد قافله دل، «قافله سالار» شدم
گفته بودم که بخوبان ندهم هرگز دل
باز چشمم بتو افتاد و گرفتار شدم
بامید گل روی تو نشستم چندان
تا که اندر نظر خلق جهان خوار شدم
خرقه من بیکی جام: کسی وام نکرد
من از این خرقه تهمت زده بیزار شدم
سرم از زانوی غم راست نگردد چکنم
حال چندیست که سرگرم بدینکار شدم
گاه در کوی خراباتم و گه دیر مغان
من در این عاقبت عمر چه بیعار شدم
نرگس اول بعصا تکیه زد آنگه برخاست
گفت آن چشم سیه دیدم و بیمار شدم
نقد جان در طلبش صرف نمودم صد شکر
راحت از طعنه و سرکوب طلبکار شدم
از کف پیر مغان دوش بهنگام سحر
بیکی جرعه می: عارف اسرار شدم