شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۲۱ - غم چشم
عارف قزوینی
عارف قزوینی( غزل‌ها )
118

شمارهٔ ۲۱ - غم چشم

برغم چشم تو بی پامن از شراب شدم
خدا خراب کند خانه ات خراب شدم
فروخت خرقه و شیخ آب آتشین میخواست
میان میکده من از خجالت آب شدم
ز دست هجر تو لب ریز گریه ام چکنم
ز پای تا سر و سرتابه پا سحاب شدم
چو ماه روی تو از ابر زلف بیرون شد
قسم بموی تو بیزار ز آفتاب شدم
مرا در آتش هجران گداختی یک عمر
چه شد که این همه مستوجب عذاب شدم
اگرچه بیگنهم میکشد ولیک خوشم
که در عداد شهیدانش انتخاب شدم
سؤال کرد ز من: عارف از پریرویان
وفا چه دیدی؟ من عاجز از جواب شدم