120
شمارهٔ ۷
به بند ای دل غافل بخود ره گله را
زیان بس است ز مردم ببر معامله را
فراخنای جهان بر وجود من تنگ است
تو نیز تنگتر از این مخواه حوصله را
دل توز آهن و من ره بدان از آن جویم
که راه آه ن کردست وصل فاصله را
شدند ده دله و اجنبی پرست منم
که میپرسم ایران پرست یکدله را
تو ای دویده بوادی رنج بهر وطن
بچشم من بنه آن پای پر ز آبله را
بهیچ مملکت و ملک این نبوده و نیست
بدست گرگ شبانی رها کند گله را
مراست رأی کز این بعد انتخاب کنند
وکیل خولی و شمر و سنان و حرمله را
اگرچه دختر فکر تو حامله است عارف
بگو مترس و ببین مردهای حامله را