116
غزل ۹۹
از عرض نیازم چه بلا بی خبرش داشت
آن ناز نگه دزد که پاس نظرش داشت
فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم
صیاد ز مرغان دگر بسته ترش داشت
بلبل گله می کرد ز گل دوش به سد رنگ
گل بود که هر دم به زبان دگرش داشت
این عشق بلائیست، شنیدی که چها دید
یعقوب که دل در کف مهر پسرش داشت
بر هر که شنیدم که غضب کرد زمانه
دیدم که به زندان تو بیداد گرش داشت
این طی مکان بین که ز هر جا که برون تاخت
وحشی نگران بود و سر رهگذرش داشت