100
غزل ۹۲
می نماید چند روزی شد که آزاریت هست
غالبا دل در کف چون خود ستمکاریت هست
چونی از شاخ گلت رنگی و بویی می رسد
یا به این خوش می کنی خاطر که گلزاریت هست
در گلستانی چو شاخ گل نمی جنبی ز جا
می توان دانست کاندر پای دل خاریت هست
عشقبازان رازداران همند از من مپوش
همچو من بی عزتی یا قدر و مقداریت هست
در طلسم دوستی کاندر تواش تأثیر نیست
نسخه ها دارم اشارت کن اگر کاریت هست
چاره خود کن اگر بیچاره سوزی همچو تست
وای بر جان تو گر مانند تو یاریت هست
بار حرمان برنتابد خاطر نازک دلان
عمر من بر جان وحشی نه اگر باریت هست