شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۸۱
وحشی
وحشی( غزلیات )
112

غزل ۸۱

سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
تا زنده ام چو شمع ازینم گزیر نیست
هر درد را که می نگری هست چاره ای
درد محبت است که درمان پذیر نیست
هیچ از دل رمیده ما کس نشان نداد
پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست
بر من کمان مکش، که از آن غمزه ام هلاک
بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست
رفتی و از فراق تو از پا درآمدم
باز آ که جز تو هیچکسم دستگیر نیست
سهلست اگر گهی گذرد در ضمیر تو
وحشی که جز تو هیچکسش در ضمیر نیست