شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۴۸
وحشی
وحشی( غزلیات )
122

غزل ۴۸

ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست
جان فدایش که به خون ریختن من برخاست
می کشیدند ملایک همه چون سرمه به چشم
هر غباری که ترا از سم توسن برخاست
خرمن مشک چو بر دور مهت ظاهر شد
دود از جان من سوخته خرمن برخاست
وحشی سوخته را بستر سنجاب نمود
هر سحرگه که ز خاکستر گلشن برخاست