349
غزل ۳۸۸
ای از گل عذرات هر مرغ را نوایی
در هر دلی خیالی بر هر سری هوایی
آیین بی وفایی هم خود بگو که خوب است
از چون تو خوبرویی و ز چون تو دلربایی
هر جا سگ تو دیدم رو داد گریه بیخود
چون بی کسی که بیند از دورآشنایی
آمد به بزم رندان مست از می شبانه
مینا شکست جایی ساغر فکند جایی
وحشی وداع جان کن کامد به دیدن تو
سنگین دلی ، غریبی ، عاشق کشی ، بلایی