شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۳۶۷
وحشی
وحشی( غزلیات )
114

غزل ۳۶۷

گذشتم از درت بر خاک سد جا چشم تر مانده
ببین کز اشک سرخم سد نشان بر خاک در مانده
بیا بنگر که غمناکیست چشم آرزو بر در
به امید نگاهی بر سراین رهگذر مانده
بجز من هر کرا دیدی ز بیماران غم گشتی
هنوز از کف منه خنجر که بیمار دگر مانده
برآمد عمرها کز دور دیدم نخل بالایش
هنوزم آن قد و رفتار در پیش نظر مانده
به هر کس گفته بی تقریب وحشی عرض حال خود
که در بزمت به این تقریب یک دم بیشتر مانده