342
غزل ۲۶۶
برزن ای دل دامن کوشش که کاری کرده ام
باز خود را هرزه گرد رهگذاری کرده ام
گشته پایم راز دار طول و عرض کوچه ای
چشم را جاسوس راه انتظاری کرده ام
می کنم پنهان ز خود اما گلم خواهد شکفت
کز دل خود فهم اندک خار خاری کرده ام
آب در پیمانه گردانیده ام زین درد بیش
در سبوی خود شراب خوشگواری کرده ام
ساقیا پیشینه آن دردی که اندر شیشه بود
دیگران را ده که من دفع خماری کرده ام
تا چه فرماید غلوی شوق در افشای راز
برخلاف آن به خود حالا قراری کرده ام
وحشی از من زین سرود غم بسی خواهد شنید
زانکه خود را بلبل خرم بهاری کرده ام