346
غزل ۲۶۳
کی تبسم دور از آن شیرین تکلم می کنم
زهر خند است این که پنداری تبسم می کنم
در میان اشک شادی گم شدم روز وصال
اینچنین روزی که دیدم خویش را گم می کنم
با من آواره مردم تا به کشتن همرهند
من نمی دانم چه بی راهی به مردم می کنم
چهره پرخاکستر از گلخن برون خواهم دوید
هر چه خواهد کوهکن تا من تظلم می کنم
تکیه بر محراب دارد عابد و زاهد به زهد
وحشی دردی کشم من تکیه بر خم می کنم