شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۱۶
وحشی
وحشی( غزلیات )
126

غزل ۱۶

بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا
جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا
من سر زنم به سنگ و تو ساغر زنی به غیر
این سرزنش میانهٔ عشاق بس مرا
روزی که میرم از غم محمل نشین خود
بهر عزا بس است فغان جرس مرا
زین چاکهای سینه که کردند ره به هم
ترسم که مرغ روح پرد از قفس مرا
وحشی نمی زدم چو مگس دست غم به سر
بودی اگر به خوان طرب دسترس مرا