شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۱۲
وحشی
وحشی( غزلیات )
117

غزل ۱۲

عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را
این بس که ضایع می کنی برمن جفای خویش را
لطفی که بد خو سازدم ناید به کار جان من
اسباب کین آماده کن خوی ملال اندیش را
هر چند سیل فتنه گر چون بخت باشد ور رسی
کشتی به دیوار آوری ویرانهٔ درویش را
بر کافر عشق بتان جایز نباشد مرحمت
بی جرم باید سوختن مفتی منم این کیش را
عشقم خراش سینه شد گو لطف تو مرهم منه
گر التفاتی می کنی ناسور کن این ریش را
چون نیش زنبورم به دل گو زهر می ریز از مژه
افیون حیرت خورده ام زحمت ندانم نیش را
با پادشاه من بگو وحشی که چون دور از تو شد
تاریخ برخوان گه گهی خوبان عهد خویش را