121
غزل ۱۱۸
دلم امروز از آن لب هر زمان شکری دگر دارد
زبان کز شکوه ام پر زهر بود اکنون شکر دارد
دگر راه کدامین کاروان صبر خواهد زد
که چشمش سد نگهبان در کمینگاه نظر دارد
به یک صحبت که با او داشت دل کز من بحل بادا
دگر نامد ز من یادش بلی صحبت اثر دارد
دعاهای سحر گویند می دارد اثر آری
اثر می دارد اما کی شب عاشق سحر دارد
ز هر کس بیشتر مهر تو دارم وین دلیلم بس
که هر کس را فزونتر مهر ، حسرت بیشتر دارد
عجب نبود ز وحشی گریه های تلخ ناکامی
که زهرآلوده پیکانهای حسرت بر جگر دارد