86
غزل ۱۰۲
ز پیش دیده تا جانان من رفت
تو پنداری که از تن جان من رفت
اگر خود همره جانان نرفتم
ولی فرسنگها افغان من رفت
سر و سامان مجو از من چو رفتی
تو چون رفتی سر و سامان من رفت
چه دید از من که چون بر هم زدم چشم
چو اشک از دیدهٔ گریان من رفت
از آن پیچم به خود چون مار ، وحشی
که گنج کلبهٔ ویران من رفت