که گویم حل و عقد کیمیا چیست

که در اثبات و نفیش قیل و قال است

که گر خود کیمیایی هست آنست

غنی گردان وجود مفلست را

که اکسیر وجود اکسیر عشق است

طلایی گردد از هر تیرگی پاک

عیار سنگ را باشد ز زر ننگ

کجا کز عشق حرف تازه ای نیست

جهان را عشق در کار است، در کار

کند منسوخ جود حاتم طی

زند زالی به سد چون رستم زال

اگر عشقش دهد صاحب کلاهی

شود هر شوره زاری مرغزاری

شود هر گلخنی باغ نعیمی

غم وشادی همه یکسان کند عشق

به هر گامی نهنگی بر سر راه

ببین اعجاز عشق قلزم آشام

که هر بندی از آن دام بلایی ست

ببین وارستگی و رستگاری

که حد هر کمال اینجاست اینجاست

زهی ناقص ز دیگر جا چه جویی

رسد بی درد صاحب درد گردد

بر او یک جرعه گر ریزی ازین جام

که گر عشقت مدد بخشد توانی