143
غزل شماره 57
صحبت دوستان روحانی
خوش تر از حشمت سلیمانی
جان جان ها و روح ارواح است
لعل ساقی و راح ریحانی
با گدایان کوی عشق مگوی
سخن از تاج و تخت سلطانی
بگذر از عقل و دین که در ره عشق
کافری بهتر از مسلمانی
حلقه کن گیسوی پریشان را
وارهان جمعی از پریشانی
خیز و ملک بقا به دست آور
پشت پا زن به عالم فانی
تا رسد بر سریر مصر وجود
آخر از چاه ماه کنعانی
بلبل از فیض عشق گل آموخت
آن سخن سنجی و نواخانی
بی تو خون باردم ز دیده که نیست
عاشقان را جز این گل افشانی
وقت آن شد که بایزید آسا
بر فرازم لوای سبحانی
تا شوم مست و پرده بردارم
یک سر از رازهای پنهانی
فاش منصوروار بر سر دار
می سرایم اناالحق ار دانی
در دبستان عشق او آموخت
وحدت این درس و مشق حیرانی