199
غزل شماره 33
می خور که هر که می نخورد فصل نوبهار
پیوسته خون دل خورد از دست روزگار
می در بهار صیقل دل های آگه است
از دست یار خاصه به آهنگ چنگ و تار
در عهد گل ز دست مده جام باده را
کاین باشد از حقیقت جمشید یادگار
صحن چمن چو وادی ایمن شد ای عزیز
گل برفروخت آتش موسی ز شاخسار
آموختند مستی و دیوانگی مرا
دیوانگان عاقل و مستان هوشیار
از بندگی به مرتبه خواجگی رسید
هرکس که کرد بندگی دوست بنده وار
وحدت بیا و بر در توفیق حلقه زن
توفیق چون رفیق شود گشت بخت یار