415
نگاه بی گناه
تا از نگاه غیر بپوشم نگاه تو
مژگان شوم به حلقهٔ چشم سیاه تو
خواهم چو جامِ باده بگردم به بزم نوش
تا آشنا شوم به لب باده خواه تو
خواهم - به رغم گوشهٔ میخانه های شهر
آغوش خویش را کنم از غم، پناه تو
چون اختر سرشک تو در مستی تو کاش
می ریختم به چهرهٔ هم رنگ ماه تو
روح مرا خدا همه از شام تیره ساخت
اما چرا نه تیرگی ی ِ خوابگاه تو؟
۰۰۰
دردا که عاقبت نشستم به راه تو
چون مادر از نوازش و مهرم چه چاره هست
با کودک نگاه ِ چنین بی گناه تو؟
خورشید بهمنی تو و لطفت مدام نیست
اما خوشم به مرحمت گاه گاه تو
سیمین! به شام تیره، مخور غم که هر شبی
روشن شود ز شعلهٔ سوزان ِ آه تو