205
پیمان شکن
هر عهد که با چشم دل انگیز تو بستم
امشب همه را چون سر زلف تو شکستم
فریاد زنان ، ناله کنان، عربده جویان
زنجیر ز پای دل دیوانه گسستم
جز دل سیهی، فتنه گری ، هیچ ندیدم
چندان که به چشمان سیاهت نگرستم
دوشیزهٔ سرزندهٔ عشق و هوسم را
در گور نهفتم به عزایش بنشستم
می خوردم و مستی ز حد افزودم و آنگاه
پیمان تو ببریدم و پیمانه شکستم
عشقت ز دل خون شده ام دست نمی شست
من کشتمش امروز بدین عذر که مستم
در پای کشم از سر آشفتگی وخشم
روزی اگر افتد دل سخت تو به دستم