162
در آفتاب پشت پرچین
کبوتر جان، کبوتر جان، کبوتر
تنت مرمر، نُکت مرجان، کبوتر
بزن بالی که برخیزد نسیمی
که دارم آتشی بر جان، کبوتر.
کبوتر جان، برآور یکریمی
که دارم طُرفه کاری با کریمی
مکرّر کن مگر گوید جوابم
درین دنیای وانفسا کریمی.
کبوتر، دانه برچین، دانه برچین
بِچَم در آفتاب ِ پشت ِ پَرچین
مرا دیدی، ندیدی، کورو کر باش
که می گردد به دنبالم خبرچین.
کبوتر جان، دلیری کن، خطر کن
شبی با آدمی زادان سحر کن
که شب عاشق، سحر فارغ ز عشقند
جز این دیدی اگر، ما را خبر کن.
کبوتر، کاکلت را تاب دادی
ز گردن سوی بالا خواب دادی
به سر یک خوشه سنبل حلقه کردی
که در آغوش برفش آب دادی.
کبوتر، دیده بانی کن به بامم
خبر ده گر اجل پرسد ز نامم
اجل گو محلتم بخشد که چندان
نمیرم تا بگیرم انتقامم.