188
ساقهٔ دمیده
چون نغمه در سراچهٔ گوشت نشسته ام
چون گوش، پرده دار خروشت نشسته ام
چون ساقهٔ دمیده به دشت ایستاده ای
چون لالهٔ شکفته به دوشت نشسته ام
گرم و شکیب سوزم و شیرین و دلنواز
آن بوسه ام که بر لب نوشَتْ نشسته ام
میناست پیکر من و خونم شراب عشق
دزدانه در کمینگه هوشت نشسته ام
افسانهٔ نگفتهٔ میلی نهفته ام
در دیدگان زهد فروشت نشسته ام
فریاد بی قراریم و بندی ی ِ سکوت
در ژرفی ی ِ نگاه خموشت نشسته ام
تا زخمه زد به تار دلم دست عشق دوست
چون نغمه در سراچهٔ گوشت نشسته ام.